زندگی در دیار غربت، بهویژه در کشورهای غربی و کفری، روی مزاج و عادات انسان تأثیر منفی میگذارد و روان و احوال او را دستخوش تغییر میسازد. چنین فردی بعد از مدتی زشتیها را احساس نمیکند و بدیها را به چشم خوبی میبیند، آن را میپذیرد و از آن در ظاهر لذت میبرد. قدرت تشخیص واقعیت مطلوب از تراژیدی وحشتناک را از دست میدهد و مثل هر انسانی که از هرگونه ایدئولوژی، عقیده و باور تهی است، تنها در پی حمایت از همان چیزهایی میرود که در ظاهر برایش آراسته شده، اما در پی کشف حقیقت نمیگردد، بلکه به همان پوستهٔ خشک بسنده میکند.
نتیجهٔ زندگی معکوس در کشورهای غربی، جدا از دینگریزی و ترک عادات و رسوم پسندیدهٔ ملی، از دستدادن همین درک، شعور و احساس سالم در برخورد با قضایای ملی است؛ اینکه برای کشور و ملتشان چه درست و چه نادرست، چه خوب و چه بد است. ناتوانی در تصمیمگیری و بستن چشم در برابر حقایق و راهرفتن کورکورانه به دنبال توطئهها، علایم واضح چنین زندگی بیمهارانه میباشد.
پس از گذشت چهار سال از استقلال افغانستان از چنگ اشغالگران و با برداشتهشدن اولین گامها برای بهرسمیتشناختهشدن حکومت سرپرست از سوی روسیه، این روند شتاب بیشتر گرفته و برخی کشورها نحوهٔ تعاملاتشان را با افغانستان از نو بررسی کردهاند و خواهان تجدید نظر در راستای گسترش روابط با این کشور شدهاند. یکی از نخستین اقدامات در این زمینه، پذیرفتن دیپلوماتهای حکومت سرپرست از سوی کشورهای مختلف است.
همین موضوع سبب شده تا شماری از هموطنان خارجنشین که از واقعیت جامعهٔ افغانستان آگاهی ندارند و تنها همان چیزی را حقیقت میپندارند که رسانههای مغرض برایشان به تصویر میکشند، دست به تظاهرات و اعتراض زده و با تجمع در برابر وزارت خارجهٔ آلمان در برلین، شعار علیه این تصمیم سر دهند.
جمعی از افغانهای مقیم برلین از اینکه آلمان دیپلوماتهای حکومت سرپرست را پذیرفته، اعتراض برپا کردهاند.
اما اینهمه سر و صدا برای چیست؟ برای کیست؟ از کجا و علیه کیست؟ هدف آن طرد کیست؟ سود آن به چه کسانی میرسد و زیان آن متوجه چه کسانیست؟ آیا جز این است که وضعیت را بحرانیتر و آرامش را دورتر میسازد؟ آیا جز این است که مداخلات و دستاندازیهای دشمنان علیه حاکمیت و تمامیت ارضی این ملت، اوضاع را وخیمتر و زیستن را دشوارتر میسازد؟ آیا جز این است که دشمن و کفار و بیگانه هرگز خواهان ترقی و پیشرفت این ملت و کشور نیستند؟ آیا جز این است که استقلال و آزادی این سرزمین خار چشم کمونیستها و کاپیتالیستها شده و خواب را از چشمانشان ربوده است؟ مگر همینها نبودند که روزگاری دستبهدست هم داده و مرتکب فجیعترین جنایتها و خونینترین جنگها علیه این ملت شدند و ناموس و عزت و شرف مردم را لگدمال کردند!؟
امروز اما شماری از فرزندان همین سرزمین در دامان آنها پرورش یافته و تحت تأثیر ظاهر و زرقوبرق تجملاتشان قرار گرفتهاند و علیه خود و کشور آزادشدهشان شعار مرگ سر میدهند و خواهان برگشت به همان وضعیت گذشتهاند؛ نه به سوی بهبود و پیشرفت، بلکه به سوی جنگ، ویرانی و مداخلهٔ دشمنان اسلام و ملت افغان.
آیا این مهاجرین نمیدانند که عدم تعامل با حکومت سرپرست چه عواقب خطرناکی در سطح ملی در پی دارد و چگونه وضعیت ناگوار اقتصادی، سیاسی و… کشور را به چالش میکشاند؟ آیا نمیدانند که بعد از بیست سال جنگ، ویرانی و بیثباتی، اگر این کشور همچنان در حاشیه و انزوا بماند و در معادلات جهانی نقش نداشته باشد، چهقدر میتواند به شالودههای اساسی کشور آسیب برساند و روند ترقی را متوقف سازد!؟
آیا نمیدانند که این کشور آسیبدیده، پس از گذر از مرحلهٔ سوختن، ریختن و نابودشدن، حق دارد راه خود را به سوی جهان بزرگ باز کند و برای عرضاندام شانس خود را بیازماید؟!
اگر میدانند، پس چرا شعار مرگ میدهند؟ چرا اعتراض میکنند و سنگ در راه پیشرفت وطن میاندازند؟ چرا خود را از پیکرهٔ واحد ملت جدا میدانند و آب به آسیاب دشمن میریزند و ادعاهای او را تقویت میکنند؟ مگر اینکه خود را فروخته باشند، ابزار سیاسی شده باشند و در راستای تخریب چهرهٔ حکومت سرپرست گام بردارند.
همچنین نباید فراموش کرد که کشور افغانستان همان ملت افغانستان است؛ ملتی که سالها در سکوت و انزوای جهانی در برابر اشغال همهجانبهٔ غرب ایستاد، جنگید، شهامت نشان داد و از باارزشترین داشتههای خود گذشت تا بتواند این کشور را دوباره بسازد و ویرانههایش را ترمیم کند.
اگر این کشور در شرایط کنونی همچنان منزوی باقی بماند، ضربهٔ آن مستقیماً بر پیکرهٔ ملت وارد خواهد شد. زخم تازهای بر بدن درمانشدهاش وارد میسازد، خونش را میریزد، پایش را میبندد و او را به عقب میکشاند. این ملت را دوباره به اسارت فراموشی و انزوا خواهد برد.
آیا این اعتراضکنندگان روزگاری خودشان را بخشی از همین ملت نمیدانستند؟ آیا برای تأمین و تضمین منافع آن نمیکوشیدند؟ امروز چه چیزی تغییر کرده که نمیخواهند این ملت شریف رو به جلو حرکت کند و از آزمون جهانی سربلند بدر آید؟
اگر واقعاً ثبات، امنیت و پیشرفت این ملت برایشان مهم است، هرگز دست به چنین تجمعات و شعارهایی نمیزنند، بلکه در گوشهٔ آرام خود برای موفقیت این ملت دعا میکردند و در شادیهایشان شریک میبودند و در غمهایشان همدرد.
اما گویا قصه فرق کرده؛ آن رشتهٔ خونی و ملی پاره شده و حالا هر کس دنبال منافع شخصی خود است، حتی اگر زولانه به دست برادر خودش بزند و او را در زندان قید کند. بماند که برای چنین انسانهایی دیگر ملیت و هویت ارزشی ندارد.
با این همه، بازهم از روی خیرخواهی باید به اینان گفت: بهتر است بهجای ایستادن در صف دشمن و تقویت موضع او، به نفع ملت و کشور خودشان گام بردارند، نظر مثبت ارائه کنند، خوشی و آرامی وطنشان را در نظر بگیرند، دست از دسیسه و فریب بردارند و خود را نزد دوستان منفورتر و نزد دشمنان بازیچهتر نسازند.
توجه: نوشته ها، مقالات و نظریات منتشر شده از صدای هندوکش تنها بیانگر نظر نویسندگان است، موافقت صدای هندوکش برایشان شرط نیست.