پس از استقرار حکومت فعلی در افغانستان در دوران جدید و پسااستقلال، مخالفان راه فرار و بعضاً راه جنگ چریکی را در پیش گرفتند. با وجود این، خیلی از همین گروهک‌ها و تشکیلات بر سر مصالح شخصی از همدیگر منشعب و جدا شدند و زیر نام‌ها و نشان‌های مستقل درآمدند تا بلکه شق‌القمری نمایند و اثری بگذارند و نتیجه‌ای به دست آورند. اما این مسیر هرچه جلوتر می‌رود، تاریک‌تر می‌شود و منزل دورتر می‌گردد و ناامیدی غالب‌تر و نامرادی چیره‌تر می‌شود.

همراهان فریب‌خورده‌ای هم که در این مسیر با راه‌بلدان ناآشنا همرکاب شده‌اند، کم‌کم به این نتیجه رسیده‌اند که گزینهٔ اشتباه را انتخاب کرده‌اند و در راهی پرخار گام برداشته‌اند و آینده‌شان بیش از آن‌که روشن و پرنور باشد، تیره و تار است.

سربازان فریب‌خوردهٔ جبههٔ مقاومت پس از تعقیب و گریز و ادعا و تبلیغات فراوان و دویدن پشت این و آن، سرانجام امید و انگیزه و قدرت و توان‌شان را برای ادامه‌دادن و پیمودن ادامهٔ مسیر از دست داده‌اند و منفعل گشته‌اند. همهٔ این ناامیدی و مأیوسی به عواملی بستگی دارد و این بی‌انگیزگی مفرط و ملموس ناشی از دروغ‌ها و دغل‌هایی است که باداران و رهبران پوشالی‌شان برای آنان به تصویر کشیده و با خیالات خام آنان را اغوا کرده‌اند.

در ادامه به چند عامل مؤثر در بی‌انگیزگی سربازان فریب‌خوردهٔ جبههٔ مقاومت می‌پردازیم و آنها را واکاوی می‌نماییم:

۱. راه خدایی
اولین و مهم‌ترین چیز برای واردشدن در میدان نبرد و قمارکردن روی جان و نفس خویش، مطمئن‌بودن از فرجامی است که در انتظار است. انسان تا مادامی که نداند چرا یا برای چه دارد جانش را فدا می‌کند و یا آیا دادن جان در این راه واقعاً ارزشش دارد یا خیر، هرگز تسلیم جبر روزگار نمی‌شود و ندانسته و نفهمیده راهی مسیری نمی‌شود که در آخر هم جان را از دست بدهد، هم آخرتش را تباه نماید..شاید گاهی اتفاق بیفتد که عده‌ای ندانسته یا دانسته، اما ستیزه‌جویانه در چنین جریاناتی قرار بگیرند، اما این وحدت زیاد دوام نمی‌آورد و هر روز که می‌گذرد، از جوش و خروش آن کاسته می‌شود و از بین می‌رود. بدون شک یکی از علل مهم بی‌انگیزگی سربازان و هم‌صفان جبههٔ مقاومت، انتخاب مسیر اشتباه و انحراف از جادهٔ درست است.

۲. رهبر واقعی
دومین چیز که کمتر از گزینهٔ اول نیست، نبود رهبر واقعی و مصمم است که از صفات رهبری همچون ایثار جان و مال در راه آرمان‌ها و ازخودگذشتگی در جهت تأمین امنیت همراهان و پیروان بهره‌مند باشد. انسان زمانی تابع امر کسی می‌شود که بداند او نیز ارزش فداکاری این سرباز را می‌داند و قدر تلاش‌هایش را درک می‌کند و به وقت ضرورت، اول خودش را پیش‌مرگ می‌کند و سپس افرادش را جلو می‌فرستد. یا شخص رهبر و رئیس در میدان رزم چنان قهرمانانه و دلیرانه می‌جنگد که افرادش با دیدنش قوت قلب می‌گیرند و شهامت در جان‌شان می‌دود.
اما آنچه از دیده‌ها حاکی است، این گروه نه رهبری واقعی دارد و نه همین رهبر موجود و نامی توان چنین فداکاری و ایثار را برای همرزمانش در خود دارد. شکی نیست که یکی دیگر از عوامل بی‌انگیزگی این جماعت و شکست روحی‌شان در ضعف مدیریت و نبود رجل کاریزماتیک است که آنان را هدایت و رهبری درست و قوی نماید.

۳. مصرف کافی
سومین چیز، بدون اغراق، تأمین هزینه‌های زندگی و خرج روزگار است. گاهی انسان در چنان شرایط دشواری قرار می‌گیرد که حتی حاضر می‌شود جانش را به بهای اندک و برای هیچ و پوچ بدهد تا شرمندهٔ خانواده‌اش نشود. حال اگر همین بهای اندک نیز تأمین نشود و تنها خطر باشد و شکر نباشد و جان برود و مایه به دست نیاید، پس برای هیچ نابودشدن کار عاقلانه نیست. یکی دیگر از عوامل ظاهری، ناتوانی رهبران و سرکردگان این جبهه از تأمین هزینه‌ها و مصرف‌های داخلی خودشان است که به بن‌بست خورده و نمی‌توانند مصارف موردنیاز را پرداخت کنند. همین امر سبب شده که همان فریب‌خوردگان به هوش بیایند و هنوز که فرصت دارند جان‌شان را سالم نگه دارند، تصمیم درست بگیرند و برگردند.

این‌که این جماعت فریب‌خورده اکنون نیرو و نشاط‌شان را از دست داده و بساط خوشی و شادیشان برچیده شده است، نشانگر عدم یا ضعف شدید در سه مورد فوق است. زیرا راهی که در آن خون داده شود و جان قربان گردد، اگر خدایی نباشد و دل از اطمینان پر نباشد، بی‌فایده است و تهلکه‌ای بیش نیست.

همچنین وقتی پیشقراول میدان پس‌قراول باشد و تنها با گپ و گفت و دورادور حمایت و پشتیبانی‌اش را اعلان کند و فقط بلد باشد از جای امن و گرم و مطمئن فریاد نبرد بلند کند، شکی نیست که خون در رگ‌های مبارزان می‌خشکد و قدرت و قوت بازوی‌شان از هم می‌پاشد. زیرا همان‌طور که جان و تن بالاترین و ارزشمندترین سرمایهٔ انسان است، پس باید آن را برای چیزی بالاتر و مهم‌تر قربان کرد و فدا نمود، نه برای هر چیزی و نه برای هر کسی و نه در برابر هر کسی.

هرچند این جماعت فریب‌خورده ادعا می‌کنند که برای خدا جنگ می‌کنند و برای آزادی کشور وارد میدان رزم می‌شوند، اما چون گفته‌شان روی اساس صداقت استوار نیست و سهمی از حقیقت ندارد، خیلی زود شکست می‌خورند و دست از ستیز برمی‌دارند.

نمونهٔ بارز چنین اتفاقی را ما در تاریخ صدر اسلام سراغ داریم: وقتی که احزاب و ائتلاف قریش برای نابودی کامل اسلام به‌سوی مدینهٔ منوره رهسپار شدند و مغرور از جمعیت فراوان خود بودند و شکی در انهدام و انهزام نهایی مسلمانان نداشتند، اما چون بدنهٔ این ائتلاف با وصله‌های پاره‌پاره بسته شده بود و هر کدام هدفی جداگانه در دل داشت، به وقت نبرد ته دل‌شان خالی شد و در برابر وحدت و یکپارچگی واقعی مسلمانان شکست روحی خوردند و انهدام از درون خودشان برخاست و پایه‌های وحدت‌شان را کند.

با این وصف، تنها تطمیع و تشجیع هرگز کفایت نمی‌کند و اول باید راه درست را در پیش گذاشت و سپس رزمنده‌ای فداکار در پیش صف برای جان دادن و جان ستاندن بایستد و در کنار قدرت بدنی، کفایت مالی نیز وجود داشته باشد تا بتوان هدفی را محقق نمود و آرمانی را برآورده کرد. اما این مقوله‌های جهادی هرگز در کالبد سربازان فریب‌خوردهٔ جبههٔ مقاومت رنگ واقعیت به خودش نگرفته و وارد صحنه نشده است؛ پس چطور می‌توان انتظار داشت چنین افرادی پایدار و مطمئن باقی بمانند و برای همیشه در سنگر مستقر باشند و پا پس نکشند!؟

توجه: نوشته ها، مقالات و نظریات منتشر شده از صدای هندوکش تنها بیانگر نظر نویسندگان است، موافقت صدای هندوکش برایشان شرط نیست.

Share.
Leave A Reply

Exit mobile version