نویسنده: ایمل پشتون

جمهوریت سیستمی پر از نقص‌های بزرگ است که در آن مرکز اصلی قدرت دولت مشخص نیست؛ قدرت تقسیم شده و تنها طبقه‌ای محدود از مردم در دولت سهم دارند. برخی مستقیماً در دولت دخیل‌ میباشند و برخی دیگر نمایندگان خود را انتخاب می‌کنند. در اغلب موارد، فرآیند انتخاب در دست اقلیت‌ قرار دارد، زیرا تنها شمار اندکی از مردم عادی به نامزادان ریاست‌جمهوری، پارلمان، شوراها و سایر کرسی‌های بزرگ و کوچک رأی می‌دهند. در نهایت، فقط یک نفر به‌عنوان برنده معرفی می‌شود، درحالی‌که دیگر نامزدها یا از او حمایت می‌کنند یا مسیر جداگانه‌ای در پیش می‌گیرند. آرای باقی‌مانده نیز عملاً بی‌ارزش قلمداد می‌شود.

این حقیقت به‌وضوح نشان می‌دهد که جمهوریت به جای تأمین منافع اکثریت، در خدمت حفظ منافع اقلیت است و اکثریت را در چارچوبی محدود و تحت سلطه نگه می‌دارد.

زمانی که آمریکا در افغانستان ساختار جمهوری را پایه گذاری کرد، در ابتدا برای حمایت از این نظام نامشروع، جنگ‌سالاران سابق را به‌عنوان هم‌پیمان خود انتخاب کرد. نظریات، استراتیژی‌ها و احزاب این جنگ‌سالاران در تضاد کامل با یکدیگر قرار داشت. آن‌ها بر سر دستیابی به قدرت با یکدیگر درگیر شده و در جنگ‌ها به‌ شدت خون مردم بی‌گناه را ریخته و شهرها و زیرساخت‌ها را ویران کرده بودند. اما از آنجا که این افراد به‌عنوان سیاستمداران اقلیت شناخته می‌شدند، رهبری این نظام نامشروع را بر عهده گرفتند و تمامی انتصاب‬ و انتخاب‌ها براساس توافقات خارجی‌ها و خواسته‌های آن‌ها صورت می‌گرفت.

این جنگ‌سالاران پیش از این در جامعه افغانستان به‌شدت منفور و مطرود بودند. آنها از دوران جنگ‌های داخلی هیچ هدف یا برنامه‌ای شرافتمندانه و مقدس نداشتند و افکار و رویکردهایشان در دام قوم‌گرایی و تعصبات بسته شده بود.

برای نمایندگی از اقوام، افرادی انتخاب شدند که جز قتل، سرقت و جنایت، هیچ دستاورد دیگری نداشتند. قدرت میان افرادی منفور و بی‌اعتبار تقسیم شد و این تقسیم به حکومت‌های فردی و جزایر قدرت تبدیل گردید. غرب افغانستان تحت سلطه سیاست و رویکرد اسماعیل خان قرار گرفت، قندهار به سلطه خانواده کرزی و استبداد جنرال عبدالرازق درآمد، شمال به تسلیم سیاست‌های عطامحمد نور و عبدالرشید دوستم بدل شد و پیروان مسعودیزم بخش‌هایی از مناطق خاص را در اختیار گرفتند. جمعیت نیز مناطق مرکزی و برخی ولایت‌ها را بین خود تقسیم کرد. به این ترتیب، هر منطقه به انحصار گروه یا فرد خاصی درآمد. دیگر نمی‌توان از جمهوریت به‌عنوان یک نظام واحد یاد کرد؛ بلکه به ده‌ها و صدها نظام پراکنده و متفاوت تبدیل شده بود. قدرت به ابزاری برای دستیابی به منافع شخصی تبدیل شده و در هر جزیره قدرت، سیاست، تفکر و حکومتی جداگانه پیاده می‌شد.

جمهوریت فروپاشیده از همان ابتدا فاقد سیاستی متحد و یکپارچه بود که همه به‌طور همزمان برای تحقق آن تلاش کنند. همان‌طور که برای ما به‌وضوح آشکار است، در این جمهوریت فروپاشیده، حکومت‌های محلی غیررسمی شکل گرفته بودند که هرکدام به‌طور جداگانه تحت مدیریت مهاجمان غربی قرار داشتند. چگونه ممکن بود که سیاست و رویکردی واحد از مرکز نظام به‌درستی اجرا شود؟ در حقیقت، ائتلاف جهانی خود زمینه‌ساز ایجاد چنین سیستمی در افغانستان بود. هر حاکم محلی طبق سیاست‌های غربی و به‌منظور تأمین منافع شخصی خود عمل می‌کرد، چیزی که ارباب‪شان دستور داده بودند.

چگونه می‌توان انتظار داشت که نبود تعهد به وطن، وفاداری به اسلام و عشق به مردم در میان رهبران جمهوریت، منجر به شکل‌گیری سیاستی واحد شود؟ سیاست واحد نتیجه‌ای از یک عقیده و رویکرد مشترک است، اما چنین عقیده و رویکردی در میان رهبران جمهوریت وجود نداشت. فقدان سیاست و جهت‌گیری واحد، بیش از هر چیز در مذاکرات بین‌الافغانی نمایان شد. آنها تا پایان نتواستند خود را یکی از طرف‌های اصلی قضیه به طالبان معرفی کنند و به‌عنوان یک جهت مشخص با آنها تعامل داشته باشند.

شعور سیاسی آن‌ها به شدت پایین بود. تا پایان نتوانستند درک کنند که ما بخشی از جنگ دیگران هستیم، نه یک جهت مستقل. آن‌ها نمی‌دانستند که ما به‌عنوان مزدوران در این جنگ‌ها شرکت می‌کنیم. به همین دلیل، در نهایت در وضعیت انزوا قرار گرفتند و از سیاست و حکومت کنار زده شدند.

توجه: نوشته ها، مقالات و نظریات منتشر شده از صدای هندوکش تنها بیانگر نظر نویسندگان است، موافقت صدای هندوکش برایشان شرط نیست.

Share.
Leave A Reply

Exit mobile version